گسست های بیرون فرهنگی و درون فرهنگی جاده صافکن مداخله و تجاوزقسمت دوم
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

 

طوری که در گذشته ذکر شد، گسست های بیرون فرهنگی معنای عقب مانی فرهنگی  از قافلۀ فرهنگ بشری را داشته که به رکود فرهنگی می انجامد. هر زمانی که فرهنگ یک کشور توانایی های داد و ستد عناصر فرهنگی را با فرهنگ جهانی یا فرهنگ بشری از دست می دهد، بصورت طبیعی از بالنده گی بازمانده و به فرهنگ طفیلی بدل می شود. در صورتی که فرهنگ ملی در کشور از تحرک بازماند، نوعی گسست های درون فرهنگی بوجود می آید؛ زیرا گسست های درون فرهنگی، بجای رشد و تفاهم فرهنگ های محلی، تضاد های قومی وزبانی را افزایش میدهد. زیرا گسست های فرهنگی در سطح بیرونی و درونی، رکود و انحطاط فرهنگی را در پی دارد. رکود فرهنگی به نوبۀ خودش رکود اقتصادی و انحطاط سیاسی را به بار می آورد. کشوری که به رکود در عرصه های گونه گون حیاتی خود مواجه گردید، بدون تردید در معرض مداخلۀ بیرحمانۀ همسایه و تجاوز قدرت های بزرگ قرار میگیرد. افغانستان از جمله کشور هایی است که پس از عقب مانی های اقتصادی در دوره های نادر شاهی و ظاهر شاهی و بعد از تجاوز شوروی سابق و پی آمد های سه دهه جنگ، به چنین دشواری خطرناکی دچار گردیده است و از مصایب گسست های گوناگون رنج می برد. از همه اسفناک تر این که تضاد های گروهی، قومی و ناسازگاری های خطرناک سیاسی وعدم تحمل فرهنگی پی آمد حوادث اخیر در کشور بوده که ممکن چندین دهه حیات اجتماعی مردم ما را تهدید کند.

گسست های درون فرهنگی در اشکال گوناگونی در یک کشور بوقوع می پیوندد که این گسست ها در هر کشوری سبب تفرقه های قومی شده و جنبش های منحط قوم گرا از آن نیرو میگیرد و حتی افکار  قومیت جایگاۀ بلند فرهنگ ملی را اشغا و بالاخره افکار بالندۀ  دینی را نیز به مسخ و تحریف می کشاند . این حالت علل و عوامل مختلف دارد که علل و عوامل آن گاهی داخلی ، زمانی خارجی بوده و وقتی هم هر دو دخبل میباشند . بصورت قطع مو جودیت کشوری در حوزۀ کشور های استعماری ، نیمه استعماری یا مجاورت استعماری  بر این تاثیر گذاری ها نقش زیادی دارند که  زمانی بر سرعت و گاهی هم بر بطالت آن اثر گذار است .  هر گاه علل و عوامل این گسست ها  بصورت دقیق ریشه یابی شوند ، در بسا موارد عوامل داخلی  نسبت به عوامل خارجی بر این گسست ها بیشتر چربی میکند . از  عوامل خارجی می توان در کنار عوامل تهاجمی از یک سلسله برنامه های توطیه افگنانۀ آنان در برابر کشور های زیر تهاجم یاد آورد شد که با تفرقه افگنی های دینی و زبانی نهال گسست های ا جتماعی را در یک کشور غرس مینمایند . این توطیه ها زمانی بیشتر موثر میگردند که زمینه های برای پیاده شدن آنها در داخل یک کشور فراهم باشد .  فراهم بودن این گونه بستر های دسیسه پذیر ، نه تنها بر میزان گزینش های برنامه های متفاوت توطیه گرانه می افزاید ؛ بلکه بر روند تاثیر گذاری توطیه ها در درون نیز افزوده و تشتت و تفرق فرهنگی را بیشتر از افزون میسازد .  کشور های استعماری بخاطر عملی گردانیدن برنامه های توطیه گرانۀ خود اقوام و ملیت هایی را بیشتر نشانه میگیرند که از دیگران آسیب پذیر تر و ضعیفت تر هستند . این آسیب پذیری ها ریشه در ساختار های فکری و فرهنگی اقوام و ملیت هایی دارند که بنا بر عوامل مختلف در روند تحولات اجتماعی از قافلۀ تحرک و پیشرفت گستردۀ فرهنگی عقب مانده و این عقب مانی به مثابۀ مزرعه یی است که شرایط هر گونه کشت توطیه گرانه را در خود هموار می گرداند . 

عقب مانی های فرهنگی در کنار عواملی چون عدم تحرک فکری و تحجر اندیشی ریشه در مداخلات استعماری دارد که کشور های  استعماری باز هم با استفاده از ناآگاهی های اقوام و ملیت ها تخم نفاق را میان آنها کاشته و با ایجاد تحرکاتی در قالب گروه ، قوم ، زبان و سمت هر   چه بیشتر در تضعیف شان  می کوشد . استعمار می کوشد تا بعد از مطا لعات عمیق در مورد اقوام گوناگون یک کشور نقاط ضعف و قوت اقوام مختلف را دریافته و با استفاده از ضعف و قوت آنها برنامه های خطرناک و ترفند آلود را بر ضد آنان پیریزی میکند . این برخورد استعمار خیلی دقیق جامعه شناسانه و روان شناسانه بوده و بعد از درک روح و روان اقوام گوناگون گویا رگ های احساسات آنان را به شوک در آورده و در زمان لازم آنان را به استخدام خود میکشاند . کشور های استعماری بخاطر نهادینه شدن ارزش های استعماری در یک کشور به گونه های مختلفی عمل مینماید .  عملکرد های آنها تنها در حملات تهاجمی خلاصه نشده ؛ بلکه استخدام کارشناسان مجرب  روان شناس ، مردم شناس و  جامعه شناس داخلی و خارجی برای درک و شناخت روان اقوام و ملیت های مختلف زیر پوشش مستشرق و متخصص بخش مهمی از کار اکادمیک نیرو های استعماری را تشکیل میدهد که در واقع کار این ها راهگشای برنامه های تهاجمی  کشور های استعماری در زمان تهاجم و بعد از تهاجم در زمان استقرار قرار میگیرد . استعمار برای موفقیت خود تنها به نیروی نظامی اکتفا نکرده و با استفاده از ضعف روانی کشور های تحت استعمار طوری عمل مینماید که به نحوی از باز نظامی آنان نیز می کاهد . به گونۀ مثال در قرن 19 گروهی از دانشمندان روان شناس و جامعه شناس بریتانیایی عازم دور دست ترین و عقب مانده ترین کشور های افریقایی شدند . این گونه ماموریت های در قالب علمی و فرهنگی  که در واقع به مثابۀ قافله سالاران فرهنگی ستعمار عمل مینمایند ، بستر های فرهنگی را به گونه های مختلفی برای پذیرش تهاجم آماده میسازد که از باز نظامی و هزینه های هنگفت مالی نیز می کاهد  . هدف  از این سفر شناسایی ذوق و تمایلات مردم افریقا بود که این مردمان مختلف این قاره به چه چیز هایی علاقمندی خاص دارند .

از این شیوهها در افغانستان هم استفاده شده است . شناخت بریتانیا از هویت ملی افغان ها بویژه اقوام پشتون در دو طرف خط دیورند از همین گونه بررسی ها آب میخورد . بریتانیا در یافته بود که اقوام باشندۀ اطراف کوۀ سلیمان در طول تاریخ با یک نوع فرهنگ سلحشوری عادت کرده و در طول تاریخ در برابر مهاجمین ناگزیر جنگیده اند و یا برای بدست آوردن غنایم  و باج در برابر دیگران لشکرکشی نموده اند . این  گونه لشکر کشی های اقوام گوناگون افغان بویژه پشتونها در تاریخ ریشۀ طولانی دارد . چنانکه فردوسی با اشاره به کک کهزاد و صف آرایی رستم در برابر او به گوشه یی از سلحشوری و جنگاوری پشتون ها در سال های هفت یا هشت قرن پیش از میلاد پرداخته است . 

موقعیت جغرافیایی افغانستان بصورت کل و بویژه موقعیت جغرافیایی پشتون ها در دو طرف کوۀ سلیمان و قرار داشتن آنان در خط اول مهاجمان تاریخ سبب شده که این مردم بخاطر دفاع از مسکن  آبایی و پاسداری از مام میهن از هیچ نوع پایمردی دلاوری در برابر دشمنان خود دریغ نورزند . بنا بر واقع شدن این قوم بر سر راۀ مهاجمان چه ازشرق به غرب و چه از غرب به شرق دفاع از میهن برای آنان یک امری ناگزیری بحیث فریضۀ ملی بدل شده است . در طول تاریخ هر مهاجمی که پایش به خراسان زمین رسیده است ، بدون درنگ راۀ شرق را در پیش گرفته و برای رسیدن به سرزمین های گرم نیم قارۀ هند ناگزیر بوده اند تا به نحوی درهها و دامنه های کوۀ سلیمان را عبور نموده و خود را به نیم قاره برسانند که در این لشکر کشی ها زیر پا شدن منافع اقوام در طرف کوۀ سلیمان حتمی بوده و در قدم اول  حیات خود را در زیر چکامه های مهاجمان به خطر مواجه میدیدند و از این رو ناگزیر برای دفاع از خود بودند . این دفاع مقدس بر نیروی  جنگاوری شان می افزود و جذبۀ دفاعی آنان را هر روز بیشتر از روز دیگر بالا تر می برد ؛ گرچه با عبور هر مهاجمی  از این قلمرو جغرافیایی  نیرو و جاذبۀ نو پذیری و نوگرایی در این مردم تحریک شده و عناصر فرهنگی مهاجم در بستر مقاومت ملی بالاخره به نحوی افکار این مردم را شکار کرده و بصورت طبیعی و تدریجی قلب های این مردم را تسخیر کرده اند ؛ اما با وجود پذیرش فرهنگ مهاجم ، هیچگاهی حاضر به پذیرش سلطۀ سیاسی و حتی اقتصادی آن نشده اند ، زیرا اسارت سیتزی و آزادی خواهی در خون این مردم عجین بوده و قرار داشتن این ها در نقاط استراتیژیک کوهپایه های سلیمان و افتاده در خط تهاجم هر چه بیشتر مهاجمان را برای سرکوبی آنان ترغیب میکرد . چنانکه به قول فردوسی بزرگ رستم زال به قصد رهایی سیستان از باج کک کهزاد بدون آگاهی پدر به جنگ کک کهزاد ، این سلطان  تسخیر ناپذیر کوۀ سلیمان میرود تا بر زال را از باجدهی برای آن نجات بدهد . از این داستان بر می آید که سلطان های عاصی کوهپایه های  سلیمان در هر مقطعی از تاریخ باجگیران شمشیر زنی بوده اند که برای باجگیری ها از دشمنان خود از هیچ نوع تلاشی ابا نمی ورزیدند ؛ هرچند در این  جنگ ها شکست هایی سنگینی را نیز متحمل شده اند ؛ اما به زودی در برابر دشمنان خود قامت راست کرده ، دوباره مانند شیران بر روی دشمنان خود تاخته اند و حق خویش را به نیروی  شمشیر ، گرزو کمان از کام آنان بر آورده اند .

از مطالعۀ تاریخ بر می آید که خط دیورند کنونی در طول تاریخ قبرستان مهاجمان تاریخ بوده و چه این مهاجم از شمال از آنسوی دریای آمو از سوی هوچی های ، ترکمن ها ، تاتار ها و ایغور ها و روس ها بوده و چه از سوی جنوب بوسیلۀ برهمن ها ، ساسانی ها و یونانی ها ، بریتانیایی ها بوده هر کدام برای دستیابی به هدف ناچار به پیمودن این خط بوده اند که عبور از کوهپایه ها و دامنه های شامخ سلیمان برای آنان امری ناگزیری بوده و این عبور رویارویی آنان را با این قوم غیور حتمی گردانیده است . این رویارویی ها در طول تاریخ سبب شده که شمشیر ها در جنگال آهنین این مردم هر روز بیشتر از روز دیگر آخته تر گردد و جذبۀ دفاع به مثابۀ امری ناموسی در خون و سرشت این مردم خانه نماید .

یک زمانی مهاجمان بودایی و برهمنی از کنشکا تا برهمنشاهان با عبور از سلسله جبال سلیمان خویش را به قلب هندوکش رسانده اند و بعد از احساس ضرب شمشیر های این مردم ناگزیر شده اند تا از در مدارا با این مردم به پیش آمده و فرصت شماری نمایند تا این قوم دین  آنان را بپذیرند . این انتظار به ظاهر دیر رس در واقع زمینه ساز  شکست هایی نیز بوده که تسخیر پذیری این قوم را ممکن گردانیده است و درست این زمانی بوده که این قوم سلحشور دین و فرهنگ مهاجم را با توجه به حس نوجویی ونوپذیری خود قبول کرده اند و این قبولی به مثابۀ زنجیری زمینه ساز اسارت آنان نیز گردیده است . این گونه تهاجم همراه با جنگ و صلح حتی در زمانی ادامه یافته که سلطان محمود غزنوی برای تسخیر هند آهنگ سفر به این دیار را مینماید و راز موفقیت او در این جنگ استقبال این مردم از سپاۀ او به عنوان لشکر اسلام بود که سبب پیروزی های درخشان او در نیم قاره شد . هرگاه چنین روحیه یی در این قوم نمی بود ، بدون تردید سپاۀ محمود به دشواری های فراوانی در هنگام عبور از این خط  مواجه میشد که شاید به پیروزی های کمتبری دست می یافت . به همین گونه راز موفقیت احمد شاه بابا و حملات هفتگانۀ او تا فتح پانی پت در همین نهفته است که در این جنگ او پاسداران مسلمان درههای و دژ های تسخیر ناپذیر سلیمان را با خود داشت ، ورنه شاید به سرنوشت مهاجمان شکست خوردۀ تاریخ روبرو می شد  . از همین رو است که افغانستان بصورت کل دروازۀ هند عنوان شده که هر مهاجمی از شمال با پیمودن قله ها  و دامنه های هندوکش و از جنوب با پیمودن سلیمان میتوانست ، به قلب خراسان و بویزه کابلستان راه یابد .

این سلسله در طول تاریخ تا زمان ما ادامه دارد .  بریتانیا با توجه به اهمیت استرتیژیک منطقۀ عبور از خط موهوم دیورند را به مثابۀ گشودن دروازۀ آسیای میانه و رسیدن به قلمرو های پر از گنجینۀ این مناطق تلقی میکرد .   چنین تلقی یی از اهمیت این خط بود که او را وادار به سه بار حمله بر کشور ما گردانید و در هر بار در فاصلۀ هر چهل سال شکست های فاحشی را متحمل گردید . چنانکه بریتانیا در سه جنگ افغان و انگلیس شکست های خطرناکی را در خط دیورند متحمل شده که شکست های او در برابر مدافعان سلحشور کهدامن زمین ،  کابلیان غیور از خرد کابل تا جلال آباد و زنده ماندن داکتر برایدن از میان 20  هزار سپاۀ بریتانیایی و پایمردی مردم افغانستان در  جنگ میوند در جنگ دوم افغان و انگلیس به فرماندهی ایوب خان و ترغیب ابر زنی قهرمان به نام ملالی اشارههای کوتاهی از هزاران دلاوری ها و شجاعت آفرینی هایی است که هر مهاجمی در هنگام عبور از مسکن مدافعان باشنده گان شرقی و غربی سلیمان بسا مرگبار تر از این ضرب شمشیر های خویش را بر تارک مهاجمان بر جا گذاشته اند .

شوروی ها هم خواستند تا با عبور از این خط خویش را به آبهای گرم هند برسانند و رویا های پطر کبییر را به سر برسانند ؛ اما این جنگ شوروی ها را با وضعیت جدیدی روبه رو گردانید  نه تنها از فرصت عبور از هندوکش را نتوانستند تجربه نمایند ؛ بلکه در این کشور چنان در یک جنگ فرسایشی درگیر شدند که بدون اندکتریدن قامت راست کردن از  ضرب شمشیر مدافعان هندوکش این پاسبانان آشیانۀ عقابها نارسیده  به آبهای گرم هند در زیر شمشیر مدافعان  شیردل سلیمان نقش زمین شدند و آرزوی رسیدن به آبهای گرم را نه تنها با خود در گور بردند ، از این هم بد تر که رویای پطر کبیر ، خواب کاذبی بیش برای شان تعبیر نشد و با ایمان با شکست ناپذیری این مردم بر شکست هر مهاجمی در این کشور مهر تایید گذاشتند . از همین رو است که سیاسمتداران روسی با نیشخند به رقبای امریکایی خود می گویند : امریکایی ها از تهاجم شوروی سابق به افغانستان درس نگرفتند ؛ زیرا روس ها  سخن برژینسکی را در زمانی به یاد دارند که مشاور امنیت ملی امریکا بود و با شنیدن خبر تجاوز شوروی به افغانستان در 27 سپتمبر 1979  ، ب البخندی معنا داری فاتحانه به کارتر گفت : خوب است که روس ها هم ویتنام خود را داشته باشند (1) حالا روس ها اند که می گویند بگذار امریکایی ها هم افغانستان خود را داشته باشند .  = دوم = د

 


April 15th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي